شهید کریم آخوندی فرزند محمد ابراهیم در سال ۱۳۴۱ همزمان با زلزله بوئیین زهرا در شهرستان کرج بدنیا آمد. بنا به اظهار خانوادهاش او نوزادی درشت هیکل و قوی بنیه بود. دوران کودکی وی در میان خانواده به بازی و شادی طی شد . خانوادهاش میگویند : او پسری با موهایی فرفری ، با استخوانبندی قوی ، بسیار زرنگ و فعال و دارای روحیهای شاد بود که بیش از سن خود میدانست و عمل میکرد.
او از همان کودکی سرگروهی دوستانش را در بازیها به عهده داشت و بعدها توانست کوهنوردی گروهی در کرج تشکیل دهد. بعد ازانقلاب ، در سن ۱۵ سالگی جزو اولین کسانی بود که ورزش کنگفو را به کرج آورد. در همان دوران از نظر اعتقادی هم بچه فعالی بود. در تظاهرات شرکت میکرد و شعارنویسی روی دیوارها را به عهده داشت.
او در دوران نوجوانی با شروع جنگ تحمیلی عراق بر ایران ، با وجودی که درسش خیلی هم بد نبود ، ولی چون تحت تاثیر پسرعموهایش که درجبهه بودند قرار گرفته بود مدرسه را رها کرد و تصمیم جدی گرفت تا برای دفاع از میهن و آرمانهایش به عنوان سرباز به جبهه رود. ، ولی چون به علت پایین بودن سن نتوانست از طریق ارتش به سربازی برود ، به سپاه رفت و از آن طریق به گیلانغرب منتقل شد.
در جبهه ، از همان ابتدا به علت شخصیت محکم و قوی که داشت توانست شجاعت ، مدیریت و قدرت رهبری گروه را به جمع نشان داد. وی در میان همرزمانش بسیار محبوب بود ، زیرا هم شوخ طبع بود و هم احساسات واقعیاش را پنهان نمیکرد و از طرفی همه میدانستند که گلوله و خمپاره بعثیها هم سینه او را بیشتر سپر خواهد کرد. او مردی جنگی ، لایق و کارآمد بود و در سختیها بسیار مقاوم و هرگز ترس به دل راه نمیداد و مغبون نمیشد.
او در عملیاتهای بسیاری از جمله فتحالمبین ، و الفجر مقدماتی ، و الفجر یک ، والفجر پنج و الفجر ۸ شرکت نمود. در عملیات شهید رجایی و باهنر در جبهه کوره موش سرپل ذهاب براثر اصابت ترکش به دست راستش مجروح شد تا جایی که نمیتوانست دستش را حرکت دهد وی در بیمارستان طالقانی تحت عمل جراحی دکتر هوشه قرار گرفت و پس از مدتی باز هم توانست دستش را حرکت دهد.
آن سالها ، جبهه شور و عشقی داشت ، مگر میشد جوانی قدم به خاک آنجا بگذارد ، حملات پیاپی دشمن را از نزدیک ببیند و برای دفاع از آب و خاکش ، از ناموسش ، از آرمانهایش و از همه هستیاش نگذرد ، مگر میشد پرپر شدن جوانان هم سن و سال خود را ببیند ، سینه سپر نکند و فریاد نزند که :
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه
هم سوخته شمع جان هم سوخته پروانه
به همین دلیل بود که او سالها دل به جبهه داد ، عشق جبهه غم فراق او از خانوادهاش را التیام میبخشید شهادت پسرعموها و دیگر دوستان و همرزمانش او را مصصم کرده بود که بماند و ماند و ماند تا به شهادت رسید وبه اوج پرواز کرد.
در آخرین عملیاتی که او شرکت داشت ، مفقودالاثر شد و پیکر تنومندش در همان خاک باقی ماند تا رشادت و شهادت او اسوهای شود برای دیگر جوانان دلیر میهن ، این بیباکان زمان که تاریخ دیگر بار آنها را تکرار نخواهد کرد.
سالها گذشت تا اینکه پس از ۱۳ سال مشتی پوست و استخوان به عنوان جنازه کریم به خانوادهاش تحویل داده شد. او با ۷۰۰ شهید دیگر به خاک کرج بازگشت ، ولی روز تشییع در آن هیاهو و شلوغی تابوتش گم شد و پس از آنکه همه مردم رفتند و تنها خانوادهاش ماندند ، تابوتش پیدا شد و در همان جمع بسیار کم ، غریبانه در امامزاده محمد به خاک سپرده شد.
کریم عاشق فاطمه زهرا بود و آرزو داشت همچون او گمنام به خاک سپرده شود که همین گونه نیز شد و او با آرزوی دیرینهاش رسید.

وقتی رزمندگان در محاصره قرار میگرفتند ، افرادی که شجاع بودند کمند باز میگردند تا دیگر عزیزان گروهان آزاد شوند و اینکار جز با شهادت آن دلیر مردان میسور نمیشد.
۱-نکات برجسته در زندگی شهید :
الف ) فعالیتهای مهم عبادی و معنوی :
همیشه نماز را جماعت می خواند و همیشه اول وقت مشغول به عبادت می شد و در جبهه همیشه نماز شب می خواند و دعای کمیل را بسیار دوست داشته .
ب) فعالیتهای مهم سیاسی و اجتماعی : در بسیج محل فعالیت بسیار می کردند .
د) ویژگیهای بارز اخلاقی ( با ارائه نمونه رفتاری ) بسیار مهربان و دلسوز و با گذشت بود و همیشه فردی متواضع بودند و خیلی خانواده اش را دوست می داشت .
۳- خاطرات والدین / همسر / فرزند / دوست / همرزم .
همیشه می گفت که نمی دانم با چه ایثاری و با چه فداکاری و با چه امیدی خودت را راضی نمودی که با یک پاسدار که از دارایی دنیا فقط یک دست لباس و یک اسلحه داشت ازدواج کنی من به تو مدیونم و تا ابد مدیون خواهم بود از تو می خواهم که مرا حلال کنی .